sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات ساناز

پاییزحزن انگیز

در فراق پدر غریبانه می گریم. دلم برات تنگ شده ببین چقدر بزرگ شدم همونی که خواسته بودی وایسم روی پاهای خودم دلم برات تنگ شده و سر روی عکسات می زارم تو نیستی حالا دیگه عکسات خیلی دوست دارم حس می کنم کنارمی  چقدر تورو دوست دارم دستتو روی سرم بکش پاشو بهم یکم بخند یه دنیا غم رو دوشمه زخمای شونمو ببند همین که می دونم دلت برای من دلواپسه با سختیام کنار میام همین برای من بسه پاشو ببین کی اومده ببین چقدر بزرگ شدم همونی که خواسته بودی وایسم روی پاهای خودم نه نمی خوام گله کنم که سرنوشت من بده موقعی که توی بودی چرا کسی نبود هلم بده باز نمی خوام گله کنم باز گله های بیخودی باز بگم که چرا شب عروسیم نبودی. ...
22 آبان 1393
1